قبل از خواب دعایی میکند و در آخر دختر به دعا جملاتی میافزاید: خداوندا پدر و مادر را حفظ کن و پدربزرگ را برگردان تا او را مجدد ببینم.
پدر متعجب میشود و به او میگوید چرا چنین دعایی میکنی؟ پدر بزرگ که پیش توست و صبح وقتی برخیزد میتوانی او را ببینی! لیزا اما جوابی ندارد.
صبح روز بعد پدربزرگ هرگز از تخت بلند نمیشود.
یک ماه بعد دوباره هنگام دعا دختر دعایی یکسان در رابطه با مادر بزرگش میکند و در همان شب مادربزرگ به دنبال ایست قلبی فوت میکند. اینجاست که پدر باور میکند دخترش با ماورائ الطبیعه ارتباط دارد.
یک ماه بعد پدر دعایی مشابه را در رابطه با خودش میشنود و عرق سردی بر تنش مینشیند. فردا با احتیاط کامل به محل کارش میرود و حتی از ترس آنکه خفه شود غذا نمیخورد. ساعتها میگذرد و او در اضطراب مرگ به سر میبرد تا آنکه نیمه شب فرا میرسد و او مطمئن میشود که بلایی در کار نبوده است.
به خانه بازمیگردد و با قیافه وحشت زده همسرش مواجه میشود. همسر از او میپرسد که چرا تا این حد دیر به خانه برگشتی. امروز روز بدی بود. پستچی مقابل درب خانه مرد…!
منبع:افکارنیوز