تاریخ : پنج شنبه, ۶ دی , ۱۴۰۳ 25 جماد ثاني 1446 Thursday, 26 December , 2024
16

سروده ای ازپیمان میرکی اناری تقدیم به همت مردم اناردرخصوص حمایت ازبیمارستان+لینک دانلود

  • کد خبر : 2730
  • 24 شهریور 1395 - 21:42
سروده ای ازپیمان میرکی اناری تقدیم به همت مردم اناردرخصوص حمایت ازبیمارستان+لینک دانلود

پیمان میرکی اناری یکی از شاعران اناری شعری را با عنوان «غزل قصیده‌ای به بلندای ارگ انار عزیزم» تقدیم کرده به تمامی کسانی که در خرید تجهیزات بیمارستان انار همت کردند.

باید دیارِ خویش را از نو بنا کرد

این سرمه را باید به چشمی توتیا کرد

خاکِ انارم گرچه خشک است و کویری

بایِست این مس را به اکسیری طلا کرد

باید دوباره دست همت بر کمر زد

باید برای خاکِ خود دِینی ادا کرد

باید عصایِ باورِ خود را عَلَم کرد

باید به رویِ باورِ خود اتّکا کرد

تا کی به دستِ دیگران چشم انتظاری؟

تا چند باید همچنان سعی و خطا کرد؟

دیگر بس است این رسمِ بیگانه‌نوازی

یک بار باید رو به سوی آشنا کرد

یک بار هم باید به خویش ایمان بیاریم

گاهی به سمتِ خویش باید اقتدا کرد

باید برایِ یکدگر آئینه باشیم

این نغمه را باید به ترفندی صدا کرد

باید رجز خواند از همه اوصافِ این شهر

باید غزل را با قصیده جابجا کرد

جایی که خاکش عنبرین و مشک بار است

جایی که آبش چون طلا و زرنگار است

گویند نامش خطّـه ای از خاکِ کرمان

شهرِ شجر، شهرِ هنر، شهرِ” انار” است

شهرِ شهیدان، شهرِ خوبان، شهرِ یاران

شهرِ قناعت، شهرِ پسته، شهرِ “نار” است

آرامگاهی باشکوه در سینه ی شهر

چون ماهِ تابانی زهرجا  آشکار است

نامش محمد صالح و آرامِ دلهاست

بهرِ دیارم جای صدها افتخار است

همچون عقیقی سرخ بر انگشتر شهر

چون لاله ای روئیده اندر سبزه زار است

در آسمانش دسته دسته، صبح تا شام

صدها کبوتر، بلبل و تیهو و سار است

یک ارگِ ساسانی زبامش قد کشیده ست

اینجا نشانی از نیاکان یادگار است

در خشت هایش صد سخن بنهفته دارد

آئینه ای از هفت پشتِ این دیار است

به به زنقشِ باغ و راغِ شهرِ خوبم

چون جنتِ فردوس، خوش نقش و نگار است

شهرِ شگفتی هاست شهرم، هان شگفتا

اینجا بیابان بهترین آموزگار است

شبهای زیبایش پر از نقشِ ستاره ست

بادِ شمالش نغمه ی چنگ و سه تار است

دستِ صبا مشّاطه ی گیسوی گلهاست

لطفِ خدا جاری به جانِ مَرغزار است

آلاله هایِ ارغوانی رنگ هر سو

اینجا نمادِ گلرخانِ سربدار است

یادآورِ هشتِ محّرم، روزِ عّزت

روزی که خاک از خونِ خوبان شرمسار است

اینجا نگردد خسته دل هرگز کشاورز

چون شاکر از هر رحمتِ پروردگار است

در دشتِ آن کوهِ سیاهی قد کشیده ست

غرقِ غرور است و دو آجش برمدار است

ابرِ هزاران پاره چون گیرد به آجش

گویی نبردِ رستم و اسفندیار است

از وصفِ شهرم غرقِ حیرت گشته این شعر

باید قصیده با غزل را جابجا کرد

در راهِ آن باید گذشت از هر منّیت

مردم ! برایِ شهر باید جان فدا کرد

مردم ! زمانِ اتحاد و دوستی هاست

مردم ! نباید غفلت از یادِ خدا کرد

بایِست پشتِ هم درآمد ای رفیقان

بایِست خاکِ خویش را همچون طلا کرد

همدل شویم تا شهرمان آباد گردد

این قصه را باید به خوبی، منتها کرد

باید دوباره دستِ همت بر کمر زد

باید انارِ خویش را از نو بنا کرد

video_2016-09-14_21-28-29

لینک کوتاه : https://sedayeanar.ir/?p=2730

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 1در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۱
  1. عالی